جدول جو
جدول جو

معنی گرگ پیر - جستجوی لغت در جدول جو

گرگ پیر
کنایه از پیر جنگ دیده و کارآزموده، برای مثال ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر / که گرگینه پوشد به جای حریر (نظامی۵ - ۸۲۹)،
کنایه از زیرک، مکار
تصویری از گرگ پیر
تصویر گرگ پیر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگ پا
تصویر گرگ پا
گیاهی با شاخه های کوتاه و برگ های ریز به هم فشرده، پای گرگ، پنجه گرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگ پو
تصویر گرگ پو
پوینده و دونده مانند گرگ، گرگ تاز، گرگ دو
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 149 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندر عباس، واق-ع در 120000گزی جنوب میناب و 3000گزی باختر راه مالرو جاسک به میناب. هوای آن گ-رم و دارای 45ت-ن سکنه است. (از فرهنگ جغرافی-ائی ای-ران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
از جملۀ کوهستانها و ییلاقات شاه کوه و ساور مازندران میباشد. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 169)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نوعی از گیاه است. پنجۀ گرگ. (گیاه شناسی گل گلاب ص 172) :
خجسته را بجز از خردپا ندارد گوش
بنفشه را بجز از گرگ پا ندارد پاس.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 21000گزی شمال اسدآباد و 3000گزی شمال خاور پیرملو. هوای آن سردو دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و انگور است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. (آنندراج) :
در دلم غصۀ گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.
خاقانی.
کمند رومیان بر شکل زنجیر
چو موی زنگیان گشته گره گیر.
نظامی.
سر زلف گره گیردلارام
به دست آورد و رست از دست ایام.
نظامی.
زلفین مسلسلش گره گیر
پیچیده چوحلقه های زنجیر.
نظامی.
خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست.
حافظ.
، گره دار. با گره:
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.
نظامی.
چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود
تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست.
صائب (از آنندراج).
رجوع به گره بر ابرو افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
منافق که ظاهر خوب و باطن بد دارد. (آنندراج) :
این عزیزان در لباس گرگ، میشی میکنند
یوسفم یوسف، بسی زین گرگ میشان دیده ام.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از پیچ، دستار، و آن چنان باشد که یک پیچ از دستار تاب داده حلقه وار بطرف گوش و گردن می آویزند و آن را مرگ پیچ از آن نامند که دارندۀ آن خود را از غایت شجاعت گرفتار مرگ میداند، و این معمول بهادران است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
گرگ دو. دونده چون گرگ:
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
منوچهری.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تازو گرگ پوی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
درختچه ای است از جنس لیسیوم که سه گونۀ آن در ایران نام برده شده است:
1- بارباروم که در نقاط خشک جنگل های کرانۀ دریای مازندران میروید و گرگ تیغ خوانده میشود. 2- روتانیکوم که در شوره زارهای مردآباد (جنوب کرج) دیده شده است و آن را قورت تیکان یعنی گرگ تیغ میخوانند. 3- تور کمانیکوم که در نقاط خشک کوهستانی البرز نزدیک جنگل میروید. گرگ تیغ درختچه ای است زینتی که دارای گلهای بنفش پشت گلی، زرد و یا سفید است و در خاکهای سبک و خشک در کنار جنگلها میروید. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 267 و 268)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 15000گزی جنوب نهاوند و 6000گزی جنوب شوسۀ نهاوند به ملایر و بروجرد. هوای آن سرد، دارای 300 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و تریاک و توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ / پِ کَ)
دارای پیکره و نقش کرگدن:
بر آن کوه فرخ برآمد ز پست
یکی کرگ پیکر درفشی به دست.
فردوسی.
، قوی و تناور چون کرگدن
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سُ اَ)
کرگ گیرنده. شجاع. (یادداشت مؤلف) :
جز تو نگرفت کرگ را به کمند
ای ترا میر کرگ گیر لقب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ / پِ کَ)
گرگ منظر، درفشی که به هیأت گرگ باشد:
یکی گرگ پیکر درفش از برش
به ابر اندر آورده زرین سرش.
فردوسی.
به پیش اندرون گرگ پیکر یکی
یکی ماه پیکر ز دور اندکی.
فردوسی.
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
نه پیداست آن گرگ پیکر درفش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرگ گیر
تصویر کرگ گیر
شجاع، گرگ گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تندرو سریع السیر، تند با حرارت: صهبا، خم باده پیر دیری بوده است پیمانه حریف گرم سیری بوده است. (صهبا. اسم جنس و معرفه و نکره. م. معین 34) محلی که هوای آن در زمستان گرم است قشلاق مقابل سردسیر: و گفت بوبکر دبیر بسلامت رفت سوی گرمسیرت از راه کرمان بعراق و مکه رود، جمع گرمسیرها گرمسیرات
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ظاهری نیک و باطنی بد دارد منافق: این عزیزان در لباس گرگ میشی میکنند یوسفم یوسف بسی زین گرگ میشان دیده ام. (سالک یزدی) یا گرگ میش شدن (هوا)، تاریک وروشن شدن هوا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از گروه گرگ پایان از دسته نهانزادان آوندی که برروی ساقه آن برگهای کوچک بهم فشرده بسیار روییده میشود و از این جهت ظاهرا بخزه ها شبیه میگردند. تقسیمات ساقه و ریشه آن همیشه دوتایی است. زایش این گیاه بوسیله هاگ است. هاگدانهای آن در بغل برگها قرار دارد و محتوی هاگ زرد رنگ فراوانند که بصورت غباری بسیار نرم و مورد استفاده دارو سازان میباشد و آنرا گرد لیکوپود نامند کبریت نباتی مسکیه پای گرگ پنجه گرگ پنجه گرگی: خجسته را بجز از خرد پاندارد گوش بنفشه را بجز از گرگ پاندارد پاس. (منوچهری) یا گرگ پایان. (جمع گرگ پا) گروهی از گیاهان نهانزاد آوندی که دارای برگهای کوچک ساده و متعددند و بدو راسته ایزسپره و هترسپره تقسیم میشوند. نمونه راسته اول گیاه پنجه گرگ است و نمونه راسته دوم سلاژینلا میباشد پنجه گرگیان پای گرگیان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های فیل زهره (دیو خار) است که بصورت درختچه میباشد و در اراضی شوره زار نواحی معتدل میروید (در ایران در اطراف دریاچه رضائیه و مرد آباد کرج فراوانست) المز
فرهنگ لغت هوشیار
شاهی آبی: سپندان و گندنا و پیاز و سیر و سداب و گرگیر وسپند و ترب و باتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه دارای اندام و پیکر گرگ باشد، درفشی که شکل گرگ بر آن منقوش باشد: شاه او را خلعت داد و علم گرگ پیکر بدو داد و سپاه او را نیز ترتیب داد
فرهنگ لغت هوشیار
گرد گیرنده فرا گیرنده اطراف چیزی را محیط. آنکه گردان را مغلوب کند شجاع دلاور: یکی مرد بدنام او اردشیر سواری گرانمایه ای گردگیر
فرهنگ لغت هوشیار
گرو گیرنده: عارف و عامی بودند گرو گیر از تو تو از آن هردو گرو گیر بفریاد و نفیر. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
گروپذیرنده رهن گیرنده: مهره خواجه خانه گیر شده هم بساطش گرو پذیر شده. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
پیر سالخورده (مخصوصا پیر زن) گند پیران به جو منجمی کنند و فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد پیری
تصویر گرد پیری
کنایه از سفید شدن مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره گیر
تصویر گره گیر
مجعد، پرپیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگ میش
تصویر گرگ میش
((گُ))
منافق، دورو
فرهنگ فارسی معین
گیاهی بوته ای با برگ های سرخ، گل زرد و ساقه ی نرم که داخل آن
فرهنگ گویش مازندرانی